سلام دوستان عزیز وبلاگ قدیمی من رو یادتون؟ بله مگه میشه یادمون بره خب از این به بعد داستان های قدیمیم رو در کانال روبیکایی میزارم و الان داستان بازیگر رو گذاشتم اینم لینک پیام httpsrubikairAaBbDdLlHFCHIFHGGIJDHBI لطفاً عضو کانال شوید و ترک نکنید 
هم اکنون ؛ خیابان نهم لوس آنجلس بنگ گلوله صاف رفت و به باک بنزین فورد سفید برخورد کرد ؛ خودرو همان لحظه منفجر شد ؛ صدای آژیر آمبولانس می آمد ؛ امیدوارم هنری واقعا نمرده باشد ؛ دیگر چشمانم آهسته آهسته بسته میشوند وقتی چشمانم را باز کردم یک صحنه عجیب دیدم من روی یک تخت خواب سفید در اتاقی تماما سفید بودم ؛ حتی سرویس چوب سفید رنگ ؛ تنها رنگ صورتی اتاق نقاشی شکوفه های گیلاس صورتی روی دیوارند اینجا باید متعلق به یک فرد پولدار باشد ؛ ملحفه رویم را کنار میزنم هیچ لباسی تنم نیست جز یک تی شرت سفید با طرح گل های صورتی نقاشی شده ویک یک پوشک با طرح یک خرگوش صورتی رویش ؟ این مسخره است سعی میکنم بنشینم اما جای گلوله ها اجازه نمیدهند ؛ خوب که دقت میکنم درون یکی از کمد ها که درب شیشه ای دارد پر از همین پوشک هاست و روی میز آرایش یک قوطی پودر بچه و دستمال مرطوب اینجا دیگر چه جور جهنمی است؟ ادامه در قسمت بعد
چشمانم ؛ دیگر رمق ندارند نه نباید بگذارم ؛ نبایدبگذارم که آن سارق مال مردم را با خود ببرد ؛ من سوگند یاد کرده ام که جلوی اورا بگیرم ؛ سوزشی در دستانم حس میکنم دستم را یک متر جلوتر میبرم دستم به سلاحم رسید ؛ حالا باید روی او نشانه بروم ؛ نفسم را حبس میکنم بنگ ساعتی پیش اداره پلیس لوس آنجلس امروز بالاخره ترفیع مقام گرفتم و از کار در بایگانی اداره خلاص شدم و حالا روی نشان طلایی رنگ روی سینه ام نوشته شده افسر پلیس لوس آنجلس در حال جشن گرفتن ترفیعم با یک جعبه بزرگ دونات و قهوه صبحانه ام بودم که در بیسیم به من اعلام شد همراه با افسر هنری به گشت شهری اعزام شده ام ؛ بالاخره اسلحه ام به درد خواهد خورد ؛ پله های اداره را با ذوق طی کردم و به پارکینگ زیر زمین رسیدم افسر هنری گفت از دیدنتون خوشحالم خانوم ؛ میتونم اسمتون رو بدونم ؟ بالبخند با او دست دادم و گفتم افسر تینا استیل هستم ؛ از آشناییتون خوشحالم و او گفت من هم دریک هنری هستم ؛ من هم از آشنایی با شما خوشوقتم ؛ حدودا نزدیک بیمارست
من 21سالمه از14سالگی دوس داشتم جیش کنم و پی پی کنم تو شلوارم شبا این کارو میکردم بعضی وقت ها بعد از ظهر ها اینکارو می کردم  تا 16سالگی که مامانم فهمید من اینکارو میکردم یه بار بهم گفت بیا تو اتاق باهات کار دارم منم رفتم و بهم گفت دوس داری پوشکت کنم جیش کردی و پی پی کردی تو خودت چرا مگه نینی کوچلو هستی اینکار رو کردی تو بچه ای مگه  بعد منم خجالت کشیدم هیچی نگفتم بعد یهو منو انداخت رو زمین و گفت باشه حالا که جیش کردی و پی پی کردی تو خودت باید پوشک بشی و نینی بشی حق استفاده از هیچی رو نداری بدون اجازه من تا دوهفته مثل نینی ها باید باهات رفتار میشه تا دیگه جیش نکنی و همینطور پی پی  بعد رفت پوشک خرید و پستونک و شیشه شیر اورد بعد شلوارمو در آوردگفت نینی کوچولو پوشک میشه چسباشو بست و پستونک گذاشت دهنمو گفت لالا کن نینی درو بست  بعد منم از خدا خواسته هی تکرار می کردم بعد کل خانواده فهمید رفتن برام یه گهواره خوشگل گرفتن برام و کلی پوشک لباس نینی کوچولوها و اتاقمو کلا عوض کردن کاغذ دیوا
داستانی که قراره براتون تو چند قسمت و چند نوشته منتشر کنم درباره علاقه دو تا ABDL به بچه شدن و پوشک شدن هست که اتفاقی همدیگرو تو اتاق تعویض پوشک مهد می بینن و با هم دوست میشن بعد از اینکه بچه میشن ، خیلی از شرایط جدید شون لذت میبرن وب رو دنبال کنید تا شما هم از داستان ، لذت ببرید  
آخرین جستجو ها